دو اردك بعد از دعوايي كه هيچوقت زياد طول نميكشد، از هم جدا ميشوند و در جهت مخالف هم شنا ميكنند.بعد هر يك از اردكها چند بار بالهايش را به شدت به هم ميزند و انرژي مازادي را كه در طول دعوا در او جمع شده، آزاد ميكند.
آنها بعد از به هم زدن بالهايشان با آرامش روي آب شناور ميشوند، مثل اين كه هيچ اتفاقي نيفتاده است.
حال اگر اردك ذهن انسان را داشت، اين درگيري را با فكر كردن و داستانسازي دربارهي آن زنده نگه ميداشت. داستان اردك احتمالا اين ميشد:
باور نميكنم چنين كاري كرده باشد. تا چندسانتيمتري من جلو آمد. فكر ميكند بركه مال اوست. اصلاً ملاحظه حريم مرا نميكند. ديگر هرگز به او اعتماد نخواهم كرد. دفعهي بعد براي اذيت و آزار من كارديگري خواهد كرد. مطمئنم از حالا دارد توطئهچيني ميكند. ولي من ديگر نميتوانم تحمل كنم. درسي به او ميدهم كه هرگز فراموش نكند.چي خيال كرده در مورد منيك پدري ازش دربيارم
اگر اردك داراي ذهن انسان بود،چهقدر زندگي برايش دشوار ميشد.درسي كه اردك به ما ميآموزد اين است:
بالهايت را به هم بزن ماجرا را رها كن و به تنها مكانِ قدرت يعني زمان حال برگرد.هرچه بود تمام شد رفت
چهارشنبه ۲۰ آذر ۹۸ | ۱۵:۵۷ ۹۹ بازديد
تا كنون نظري ثبت نشده است